سالهای قبل نشریه ای داشتیم که هم اخبار مجمع و حواشی اش را داشت و هم می چاشنی معرفت و اطلاع رسانی.ایندفعه به همت و توجه دوستان بخش مصاحبه هم به ان اضافه شده.

که در ذیل گوشه ای از مصاحبه را میخوانید. چنانچه تمایل داشتید نشریه و مصاحبه را کامل مطالعه کنید، آنرا از اینجا دانلود کنید.

چه خبر از کجا ...بیش از یک دهه از دوستی‌هایمان می‌گذرد. هنوز که هنوز است ،تا یکی‌شان را بعد از مدت‌ها  می‌بینی ، انتظار داری تا خبری هم از دیگر دوستان داشته باشد . از بقیه   چه خبر ؟ از کیا خبرداری؟

صندلی داغ زایرصفا فقط به همین دلیل راه افتاد ، که بچه‌ها خبری از خودشان بدهند ، حالا دوستان می‌خواهند کمی هدفمندتر شود . امید که با مشارکت دوستانی که قول همکاری داده‌اند این روند حفظ شود. فقط اگر روزی با شما تماس گرفتیم و وقت مصاحبه خواستیم ، خداییی همکاری کنید .

 

ورودی بهمن 82 و برخلاف هم ورودی‌هایش ساکن خوابگاه 4 بود . باوجوداینکه برای هر برنامه‌ای می‌گفتند بهش بگیم بیاد اما حضوری به هم معرفی نشده بودیم . آشنایی ما تا آخر سال تحصیلی طول کشید. اولین اردوی تشکیلاتی به مشهد ، آخرین صندلی اتوبوس نشسته بود که دوستی دستش را گرفت آورد پیش من و گفت : این هم ملیحه ذاکری . گفتم من هم شاه طاهری هستم ، پیش من می‌نشینی . هم‌سفرم اهل‌دل بود. شعر و دعا هم زیاد از حفظ داشت ، تا مشهد زیر لب زمزمه کردیم و حال و هوایمان بارانی شد . همه این ده دوازده سالی که باهم دوست و هم‌نشین و همسایه و هم‌سفره بودیم ، هنوز هم شیفته همان هاله‌ای اشکی هستم که به‌وقت غم و شادی ناگهان دور چشمانش حلقه می‌زند. و اشک اولین نشانه دل‌های باصفا و مهربان است .


ادامه مصاحبه درادامه مطلب

 



-سلام ، برای شروع الگوی شما در زندگی چه کسی است ؟

الگویی که  همه جورِ بشناسمش ندارم. سبک زندگی اطرافیان، دوستانم و بزرگان و مشاهیر همیشه موردتوجه من بوده و همیشه سعی کردم از آن‌ها استفاده کنم.  برای من همیشه سخت‌کوشی و جسارت تغییر و ثابت‌قدم بودن انسان‌ها، چه در مسائل دینی اخلاقی و چه در مسائل مادی، مهم بوده است.

یک‌بار گفته بودی که حضرت خدیجه (س) الگوی زندگی‌ات هستند.

ببین وقتی کسی الگوی آدم است که همه جورِ او را می‌شناسی. اره، من ارادت قلبی زیادی به این بانو دارم. البته با توجه به بخش‌هایی که شناخت دارم.

از چه جهتی از این شخصیت تاثیر گرفته‌ای؟

اینکه ایشان در عین زن بودن، با همه احساسات و عواطف و ظرافتی که یک زن دارد پشت‌وپناه و یاور بزرگ‌ترین مرد تاریخ بودند.  تمام زندگی  ایشان نثار اسلام بود.

ریسک‌پذیری و قاطعیت در تصمیم‌گیری از ویژگی‌های بارز شما در این سال‌هاست. یادم هست وقتی به کنکور ارشد نرسیدی "گفتی نمی خوام دیگِ بخونم" . فکر کردم چند روز بعد صحبت می‌کنیم و احتمالاً نظرت تغییر کرده است اما وقتی بعداً زنگ زدم گفتی "کتابامو فروختم ". چطور آن‌قدر قاطع تصمیم گرفتی ، درس رو رها کردی و به دنبال کار رفتی؟

قبلاً مثل حالا- حداقل با این قوطى که شما گفتی- نبودم. احساس می‌کنم که همسرم در این موضوع خیلی تأثیر داشتند. روحیه ایشان خیلی عملیاتی هست. کلام هم‌نشین در من اثر کرد . آن زمان به این نتیجه رسیدم که وقت مو تلف نکنم.  در رشته‌ای می‌خواستم ادامه تحصیل بدهم که پذیرش سراسر اش خیلی کم بود. با به دنیا اومدن پسرم، سرکار نرفتم و البته این تصمیم با اختیار خودم بود.  از آنجائی که اصلاح نمی‌توانم بیکار بنشینم شروع به کار با نمد کردم. همسرم به دلیل علاقه زیادی که به گوهرشناسی داشتند یک دوره‌ی تخصصی گوهرشناسی را گذراندند و همین باعث شروع کار ما شد.

بنابراین به‌طورکلی هدفت تغییر کرد ؟

من دوست دارم یک نکته‌ای را به دوستانم بگویم و آن‌هم این است  که از هر کدوم ما که سؤال کنند از شرایط فعلیت راضی هستی، اکثراً میگوییم نه!!! بااینکه الآن در جمع ما دوستانی هستند که باعث افتخارند ولی بازهم دوست دارند در موقعیت‌های بهتری باشند. اصلاً انسان باید هم این‌طور باشد. اما نکته اینجاست که در هر موقعیتی هستیم باید بهترین‌ها را انجام بدیم یعنی یک رگه‌هایی از رضایت از وضعیت موجود ته دلمان {در اعماق وجودمان} باشد. این به معنای عدم تلاش برای تغییر اوضاع نیست بلکه به معنای شناخت و استفاده عالی از شرایط پیش‌آمده است.

متأسفانه من تا چند سال پیش اصلاً هدفمند زندگی نمی‌کردم. البته در حال حاضر در تلاش هستم که هدفمند زندگی کنم. قبلاً هر چیزی که در جمع مذهبی‌ها خوب بود برای من هم خوب بود اما من به یک موفقیت بزرگی رسیدم که آن‌هم شناخت هدفم است. شاید برای شما جالب و یا مسخره باشد که من چندین ماه فکر کردم تا هدفی که من را راضی کند را انتخاب کردم.  یک‌شب تا صبح بیدار بودم و هدفم رو تدوین کردم. با اصول خاص و اهداف بلندمدت و میان‌مدت و کوتاه‌مدت و {برنامه‌ریزی برای رسیدن به این اهداف}.

می‌خواهم بگویم که وقتی انسان سیبل را می‌بیند، مثل تیر دررفته از کمان می‌شود. در این حالت به‌راحتی می‌توانی تصمیم بگیری. راحت می‌توانی دل بکنی. راحت می‌توانی دل ببندی و خیلی چیزای دیگر. تحقیقی در دانشگاه هاروارد انجام‌شده است که از دانشجویان فارغ‌التحصیل ارشد مدیریت بازرگانی پرسیده بودند تا ببینند چه کسانی هدف‌دارند.۸۴  در صد هدف خاصی نداشتند.۱۳ درصد هدف داشتند اما مکتوب نبود. تنها ۳ درصد هدف مکتوب داشتند. بعد از ده سال آن سه درصد، ده برابر ۹۷ درصد درآمد داشتند. حالا این مثال در مورد مسائل مالی بود اما در بقیه مسائل هم می‌تواند صادق باشد.

لطفاً در مورد کاری که مشغول به آن هستی برایمان توضیح بده.  مسائلی مانند اینکه سرمایه اولیه ، جذب مشتری و ...

برای شروع کار با سنگ‌های زینتی  ،سرمایه‌ی اولیه را قرض گرفتیم که، اگر اشتباه نکنم، مبلغی حدود 5،6 میلیون بود. البته چون ناشی بودیم آن‌قدر هزینه کردیم. هنوز هم به سری سنگ‌های خرید اولمان  مانده است. اوایل می‌ساختم و به دوست و فامیل و آشنا و بعضاً اینترنتی میفروختم اما الآن دیگر سفارشی کار می‌کنم. به قولی انبار صفریم . من در جمع دوستان همیشه می‌گویم که هر کدوم از شماها اراده کنید می‌توانید برای خودتان یک بازار درست کنید چون همه‌ی رفقا ماشاءالله یک هنری دارند. این پول جمع‌کردن‌ها برای رسیدن به هدف‌هایمان خیلی خوب است. .البته این وعده‌ی الهی است که اگر تلاش بکنی، بهترین‌ها برایت رقم می‌خورد. کائنات دست‌به‌دست هم می‌دهند که مزد تلاش‌ها را بدهند.

 

راستی همکار هم داری؟

یکی از حسرت‌هایم همین است. خیلی هم تلاش کردم که کار رو گسترش بدم.  چند بار هم اقدام کردم ولی نشده است. حسرت این رادارم که کاش با رفقای دانشگاه یکجا جمع می‌شدیم و هرکسی یک‌گوشه‌ی کار رو می‌گرفت. ولی قطعاً یک روزی این محقق می شدو. من به این باور دارم.

دوستان شمارا در زمره افراد کارآفرین جمع مثال می‌زنند، پس حتماً اتفاق می‌افتد. البته اوضاع اشتغال در جامعه آن‌قدر بد هست که هر کس برای خودش کار دست‌وپا کند، کارآفرین به‌حساب می‌آید. از درآمدت راضی هستی؟

هرچقدر فعالیت بکنم همان‌قدر اثر داره. البته لطف خداست. در کل این بازاری است که خیلی جای کار {و توسعه} دارد. هرروز صبح تا شب هم کار بکنی بازهم جای کار دارد. فعلاً بادید کوتاه‌مدت و وظایف دیگِ ای که دارم راضی هستم ولی ان شاالله بتوانیم کار را گسترش بدهیم و به هدف‌هایمان نزدیک بشویم. واقعاً هدف پول نیست ولی واقعاً لازمه. برا  قوی بودن و برای رسیدن به هدف برای کارآفرینی {پول لازم است}.

ویژگی‌های کسب‌وکار در فضای مجازی چیست و مشتری‌ها چطور اعتماد می‌کنند ؟

الآن این کار خیلی رایج شده است. وقتی افراد می‌بینند که دویست‌تا کار ارائه دادی و صاحب سفارش را هم منشن کرده‌ای، حس اعتماد به وجود می‌آید. اوایل افرادی که سؤال داشتند را به مشتری‌های قبلی ارجاع می‌دادم، یا عکس برگ خریدها رو ارسال می‌کردم و خوب اعتماد بیشتر می‌شد. از طرفی اگر مشتری از کارت راضی باشد، به اطرافیانش معرفی می‌کند.

خانم پیری در خانواده‌داریم که معتقد است آدم باید هر هنر و مهارتی یاد بگیرد در صندوقچه برای روز مبادا نگه دارد.  شما هم از این دسته افراد اید. همین چندساله هم عکاسی یاد گرفته‌ای و هم‌زبان. آن‌ها را کی به کار می‌گیری؟

واقعاً این شیوه را دوست دارم. واقعاً دوست دارم همه‌ی هنرها را یاد بگیرم.  یک روزی به درد آدم می‌خورد. البته دوست ندارم در مورد اهدافم صحبت کنم ولی قطعاً در آینده به دردم خواهند خورد. الآن هم برای فروش کارهایم در اینستاگرام، اندکی از عکاسی استفاده می‌کنم.

مادر شدن چقدر در این مسیر تأثیر داشته است؟

بعضی وقتا که رفقای مجرد مشورت می‌گیرند، به آن‌ها می‌گویم شما بچه کوچیک ندارید فلان کار را بکنید، نمایشگاه بزنید. بعد به خودم می‌گویم اگه بچه نداشتم اینکار ها را می‌کردم ولی بعد یادم می‌افتد که این کارها را به خاطر داشتن بچه کوچیک شروع کردم. این معنی همان حرفم هست که در هر شرایطی بهترین‌ها رو تشخیص بدیم و از فرصت‌ها استفاده کنیم.

از دوران بسیج بعدازاین سال‌ها، البته به‌جز آقای کاظمی، چه چیزی با خودت ارمغان آورده‌ای که هنوز حفظش کردی؟

همان بس است دیگر.

نه جدای از شوخی.

دوستانم که با هر بار هم‌کلامی با اونها ، اراده‌ام قوی‌تر می‌شود و تشویقم می‌کنند. یک‌وقت‌هایی آن‌قدر غرق در زندگی و جامعه هستی که بعضی آرمان‌ها را فراموش می‌کنی و این رفقا هستن که آدم را شارژ می‌کنند. از اینکه در آن سن با بهترین‌ها بودیم و شخصیتمان همان‌جا شکل گرفت و محکم شد، خدا را شکر می‌کنم. بهترین دوران زندگی‌ام بود.

کدام  آرمان الآن در زندگی‌ات پررنگ‌تر است؟

دوست دارم تمام جان و مالم و هر آنچه  دارم  را تقدیم  اسلام بکنم.

در آخر مصاحبه، یک خاطره هم برایمان بگو تا کاممان شیرین بشود.

من از دست موش‌های اتاق فرهنگی عاصی بودم . چند بار جلسه به خاطر ترس من مختل شده بود . یک‌بار متوجه شدم وسط جلسه آقای کاظمی به لانه موش‌ها زل زده است. من هم از ترسم ادامه ندادم و جلسه تمام شد . سال‌ها بعد کاشف به عمل آمد که موشی در کار نبوده است و از نقطه‌ضعف من استفاده کردند تا جلسه زود تمام بشود.

پیشنهادی برای نشست نداری؟

بیایید در این نشست یک کاری بکنیم. همه‌مان یک نامه به ۵۰ سالگی‌مان بنویسیم. نوشتن هدف سخته. ولی این راحت است. مثلاً شما بنویس که چی دوس داری داشته باشی و اینکه تو پنجاه‌سالگی‌ات چی بشوی. این نامه را بدون هیچ محدودیتی بنویسیم. این محدودیت‌ها اکثراً ساخته ذهن خود ما هستند. وقتی هدف مکتوب می‌شود ناخودآگاه آدم با آن درگیر هست. این ناخودآگاه خیلی کارها می‌کند

حرف نگفته‌ای در پایان باقی نمانده است؟

بیایید ثروتمند شیم. همه‌مان. هر کس هر کاری از دستش برمی‌آید انجام بدهد. ما اگر پول نداشته باشیم حتی دور هم هم نمی‌توانیم جمع بشویم. از کارای جانبی که انجام می‌دهیم خجالت نکشیم. یک بنده خدای  از من پرسید نیاز مالی داشتید یا علاقه خودتان بوده است که این کار را شروع کرده‌اید؟! کار کردن عار نیست. چه زن چه مرد هیچ فرقی نمی‌کند. در اینستاگرام می‌بینید یک خانمی فقط پاپیون بچه‌گانه می‌دوزد و می‌فروشد. یکی فقط کوسن می‌دوزد. به کوچکی کارها نگاه نکنیم. ما اگر بتوانیم در یک بازار کوچیک خودمان را محک بزنیم مطمئن باشید در جمع‌های بزرگ‌تر هم میتونیم. هر چه ثروتمندتر باشیم قوی‌تریم و اگه قوی‌تر باشیم مملکتمان هم قوی‌تر است. مملکت  ما هم پرچم‌دار اسلام است و از همه‌ی این حرف‌ها بالاتر خداست.

من هم یک حرف آخر دارم. کربلا که رفتم  و همین‌طور بعدازآن، هر جا حال دعا داشتم و حتی نداشتم، از صمیم قلبم دعا کردم زودتر کربلایی بشوی. ان‌شالله به‌زودی عتبات رفتی، حال خوشی دست داد  برای من طلب مغفرت کن

بادلم نصف شبی چه کردی.  دلمو کربلا بردی. هنوز حسرت زیارت اربعین سال گذشته به دلم هست ، مخصوصاً شبی که آقای کاظمی با پاهای تاول‌زده ، خسته و خاکی برگشت ، حال غریبی داشتم ...

 

 

خوشحال میشیم دوستان دیگه، افرادی که دوست دارن ازشون مصاحبه بشه را پیشنهاد کنند.تا درنهایت به‌صورت جمعی تصمیم بگیریم

منتظریم